ایمان یعقوبی- مدیر روابط عمومی فولاد سنگان
این فیلسوف گریان و رازآلود بر آن بود که حتی گام گذاشتن در رودخانهای برای دو بار ممکن نیست، چراکه شدن و صیرورت، ماهیت را دگرگون میکند. به زعمش جهان الگویی از تغییر است. او بسیاری را به تیغ نقد برمیکِشد و آشکارا آرای پارمیندس را برنمیتابید. در آن سوی این جدال فلسفی، پارمیندس، شدن را نبود بودن میدانست و مطلقاً محال. او حرکت اجسام و تغییر در جهان را پوچ میانگاشت. جدل دو فیلسوف را هگل با ترکیب دو مقوله پایان داد تا حداقل کمی آتش معرکه فرو نشیند. اما به گمانم تز، آنتیتز و سنتز هگل در درون خود، صحهای سنگین بر آرای هراکلیتوس بود، چراکه از ترکیب تز و آنتیتز، سنتز هگلیای سر برمیآوَرد که دوباره نقش تز به خود میگیرد و از نو ضدش را میپرورد و ترکیبش را میآفریند.
مرادم از این مقدمه فلسفی، نه برکشیدن هراکیتوس به عرش و نه فرو کشیدن پارمیندس به فرش و نه تقدیس هگل است، حاشا که نه آنم و نه در توان من است که ما وامدار اینان هستیم، گرچه بیش از ثبات پارمیندس، صیرورت هراکلیتوس را میپسندم. اما اگر به فهم نسبت علم با فلسفه نائل شدیم، آنگاه صیرورت هراکلیتوس در پویایی و دگرگونی جهان بشری قابل درکتر خواهد شد. زندگی بشر با فلسفه آغازید که آغازیدنش هم فلسفه خاص خود را دارد. چه تقدم تجربه بر تفکر و چه بلعکس؛ که شرحش مفصل و مطول است، من تعبیر سادهی، شدن، را نه به معنای فلسفی تام، که در قامت عام آن عاریه میگیرم و فارغ از هر فلسفیدنی صرفا تغییر را به عنوان اساس پیشرفت بشر میپسندم. از این منظر بنگریم که علم این زاده فلسفه، خود نهیبی بر فلسفه بود، تا آنجا که هم خودش هم فلسفه و هم بشر را به دام اثبات و ابطال کشاند. این هم از ثمرات تغییر است. برخی بر این نظرند این جدایی فلسفه و علم در دوران مدرن، حاصل تغییر و دگرگونی جبری است. اگر دترمینیسم را هم نپذیریم، آنگاه در سیر تکامل تاریخی، تغییر را اختیار کردهایم و به تغییر مناسبات میان علم و فلسفه روی آوردهایم. پذیرشش منطقا سخت است و گنگ؛ جبراً مختار بودن!!!
به هر حال این تغییر و دگرگونی است که انسان را از اعماق تاریخ برکشید و بر افلاک و املاک و نبات و جماد مستولی گردانید. از غارنشینی با ابزار سنگی ساده به گواه تاریخ، به بشری خالق ربات و رایانه. مسئله اما یکی است. رَدِّ بودن و اِندراج به شدن. پذیرش دانسته یا ندانسته، شدن و منطق هگلی پیش از خود هگل، توسط انسان خردمند.
به گمانم از سکون و ثبات پارمیندس، نه انقلاب آتش شعله میکشد، نه انقلابهای صنعتی چندگانه و نه هوش مصنوعی. این فراتر از ذهن هراکلیتوس هم هست، گرچه نتیجه فلسفهاش باشد. تغییر و دگرگونی به آن معنا که پایه پویایی است ثمرهاش همین است. ما بسی خوش اقبالیم که نیاکانمان در این وادی گام گذاشتند و از فلاکت غارنشینی و زندگی بَدَوی به شهرنشینی و صلابت علمیامروز رسیدیم. هوش مصنوعی این اختراع و شاهکار بشر، سزاوار تحسین است. به تطور و دگرگونی فکری و علمی بشر در طول تاریخ بنگریم. به همین 500 سال پیش نظر کنیم یا بسیار نزدیکتر، از انقلاب اول و دوم و سوم صنعتی بگذریم. حال و روز انسانهای هر دوره را مرور کنیم تا شکوه انقلاب چهارم صنعتی و هوش مصنوعی را دریابیم. تحول در تفکر، تغییر را به دنبال دارد. از یک اختراع به اختراعی با شکوهتر و اعجابانگیزتر. بشر از تصورات، فلسفه و علم ارسطویی به الهیات مسیحیت در قرون وسطی رسید. قرنها سایه سنگین ارسطو و اسکولاستیسم بر جامعه بشری سنگینی نمود، تا آن زمان که آفتاب علم و فلسفه مدرن بر ساحلش برآمد. از مکانیک کلاسیک گالیله و نیوتن و رسیدن به نسبیت انیشتین و مکانیک کوانتومی، از تصور جهان سه بعدی به نظریات جهان چند بعدی، فقط چند قرن زمان، ممارست و تفکر و تغییر لازم بود. همین سیر را از ماشین بخار به ربات انساننمای دارای احساس تصور کنید، اینها نماد و نمود پذیرش فلسفه تغییر است. آیا باشکوه نیست؟
بی شک پسایند هر تفکری از سوی انسان، دگرگونی و پیشرفت است، این ماهیت ماست و حاصل تطور علوم. رشد حیرتانگیز علم ما را در آستانه انفجار اطلاعات قرار داده است. امروز سخن از کلان داده، رایانش ابری، اینترنت اشیاء، بلاکچین، محاسبات کوانتومی و یادگیری ماشین است. پیشرفت علم و تکنولوژی جهان را به ورطه تغییرات سریع و تولد ایدهها و ابزارهای ناب کشانده است، تغییری به وسعت ذهن بشر. هر بار دری از واقعیات مغفول را میگشاید و آنچه مستور مانده بود را مکشوف مینماید. سوالات زیادی مانده است که تا این لحظه علم ما از پاسخ به آنها عاجز و درمانده بوده است. هرچند فلسفه همیشه مفَّری برای پرسشهای ما بوده است و ما را اقناع و ارضاء نموده است.
آیا اختراعات رو به ارتقای بشر میتواند پاسخی برای جهل کنونی ما بیابد؟
آیا به آنهمه پرسش نامفهوم ما نیز پاسخ خواهد داد؟
آیا هوش مصنوعی و به تبع، علم رایانه و فناوری اطلاعات، سایر علوم را به حاشیه خواهد برد؟ به این معنی که آیا این اختراع آنقدر بالنده خواهد شد که ربات هوشمند و دانشمند در تراز امثال انیشتین و فراتر از آن خلق نماید؟
در کوتاه مدت بعید به نظر میرسد. این طفل نورَس علم بسیار وابسته به خالق خویش است. فاقد حس، تفکر و قدرت تصمیم و اختیار. اما نسل کنونی هوش مصنوعی تابع تغییرات است. ساکن نخواهد ماند و ثبات را نمیشناسد. اگر به آن مرحله رسد که خود را در خودش و ذهنش را در خود بپرورد، و تغییر و دگرگونی را از سکون و ثبات تمییز دهد، آن روز را هم خواهیم دید. سخن از یادگیری ماشین است. هم شکوهمند است و هم رعبانگیز، ماشینی که مختار باشد و تصمیم گیر!!! آنگاه نه یک هراکلیتوس و نه یک انیشتین، که هزاران را خواهد آفرید. برای ما که اکنون اندر خم فهم یک کوچه از نسبیت عام آلبرت انیشتین ماندهایم، باورش سخت است. ولی اگر به مرحله یادگیری برسد تحققش باورپذیرتر خواهد شد، نه لزوماً محتوم بلکه محتمل. محتمل از این منظر که ذهن بشر قابلیتی فراوان دارد و آنچه ماشین هوشمند و خودآموز و متفکر خلق کرده است، احتمالاً ذهن خالق آن ماشین خود به مرحله فراتر از آن رسیده است و میتوان امیدوار بود که یک گام از مخلوق خودمان جلوتر باشیم.
با همه این تفاسیر، تغییر زندگی انسان مدرن حتمیاست. همانطور که از انسان پیشاتاریخ به مدرن و پست مدرن رجعت نمود. هر انقلابی که انسان آفرید، متناسب با آن خود را بازآفریده است. نسل اینترنت که از میانه دهه نود میلادی قدم به کره خاکی گذاشته است، وارثان انقلاب چهارم و هوش مصنوعی هستند. بر این نظرم که هر نسلی که میآید، به واسطه تجربه اندوزی از نسل پیشین و پیشرفت علم و فناوری، حداقل یک گام جلوتر و پیشرفته تر از نسل قبل از خود است. هوش مصنوعی مناسبات جامعه را به هم خواهد زد. بشر سازگاری را در عین دگرگونی پذیرفته است. بپذیریم زندگی ما بیش از هر زمان دیگر، درگیر سلطه ابزارهایی است که ساختهایم. اختراع اولین دات کام، شروع دوباره عصیان علم بر بشر بود که پیش از آن نیز تجربه کرده بودیم. با تولد هوش مصنوعی ما اسیر اطلاعاتی خواهیم شد که هر روز با هر کنش ساده در بستر اینترنت خلق میکنیم. اشتراک تجربه زیستی یک شخص در آمریکای جنوبی به دیگری در استرالیا. اینترنت، انقلاب چهارم و هوش مصنوعی شبکهای متصل و یکپارچه از اطلاعات و ارتباطات را آفریده است. پردازش سریع و دقیق دادههای جمعآوری شده، اشتراک تجربه فردی و جمعی در بستر جامعه، جهان جدیدی را خلق خواهد نموده است. با این حجم از داده ما چارهای جز سازگاری و پذیرش نداریم. به ناچار باید سبک و سیاق مان را تغییر دهیم. چه در زیستن چه در فلسفیدن. کماکان بیاندیشیم و خلق کنیم تا به درجه اعلی برسیم. این است میراث گرانبهای شدن هراکلیتوسی.